تا که میخواهم به کلک آرم سخن
گفته های نغز ناب خویشتن
در پناه سجع و ایهام و جناس
همچنان تشبیه و ترصیع و قیاس
لف و نشر و التفات و التزام
حسن تعلیل و سپس حسن ختام
با چنین آرایه های بی بدیل
وصف او سازم به صد فن و دلیل
روی زیبایش دو چندان ساختن
بعد از آن با ساق و ران پر داختن
سنبل گیسو و طاق ابرویش
نرگس و شهلا و جفت لیمویش
قد سرو و گردن زیبای او
چشم مست و قامت رعنای او
گونه ی زیبا و از لبخند او
از شکر خند و لب چون قند او
چون قلم بر روی کاغذ می کشم
تا کشم با ناز یار سرخوشم
لحظه ای با او کنم راز و نیاز
یک صدا گوید که آوردی پیاز
ناگهان آوای ناقوس عیال
می کند آشفته آن خواب و خیال
باز هم با یک نگاه نیش دار
گویدم پاشو برو نانی بیار
زین همه شعرت چه سودی برده ای
جز من و این بچه ها آزرده ای
قطعه شعری از بدهکاریت گو
چامه ای از ننگ و بی عاریت گو
دیده ای آیا تو قبض برق و آب
کاین همه دادی به شعرت آب و تاب
گر ببینی قبض تلفن بی درنگ
خشک در جایت شوی مانند سنگ
می پرد از روی تو یک باره رنگ
بعد از آن گویی تو اشعار جفنگ
فکر شعر از کله ات بیرون بکن
نان بکن لیلی و خود مجنون بکن
دلبر موهوم را عذرا مکن
خویش را وامق تر از آنها مکن
این همه حرف از رخ شیرین مزن
شرم کن حرفی خلاف دین مزن
ویس گر شد عاشق رامین چه سود
یا که شیرین دل ز فرهادی ربود
دائما حرف از زلیخا میزنی
یوسف بی چاره در چه می کنی
دست از بی هودگی هایت بدار
نفله ات کرده است گرگ روزگار
از منیژه دل اگر بیژن ربود
دست بیژن کوپن روغن نبود
تو برو فکر بدهکاریت باش
فکر روز سختی و خواریت باش
گر شده نا کام لیلی به درک
خانه ات خورده هزار و یک ترک
جان من فکر شکاف خانه باش
فکر استعمار این ویرانه باش
من نمی دانم تو آخر شاعری
یا که در بی پول بودن ماهری
حافظ و سعدی که با آن آب و تاب
شعر می گفتند شعر نغز و ناب
جمله با چنگ و گل و مل بو ده اند
نه چنان تو آسمان جل بو ده اند
شاعری چون تو که باشد لوت و لات
هی بنالد فاعلاتن فاعلات
بی گمان دیوانه و کودن شده
مغز اندر کله اش آهن شده
خاک عالم بر سر آن شاعری
چون تو لات است و به فکر خل گری
قافیه اندیشم اما این عیال
گویدم تا کی تو باشی بی خیال
صرف و وزن قافیه بر هم بزن
لحظه ای هم حرفی از شلغم بزن
شرم کن آخر بدهکاری چقدر
فکر ما هم باش بی عاری چقدر
چار تا همسایه ها پیدا بکن
عابری هم دیدی استدعا بکن
جملگی شاید تو را یاری کنند
این ابو طیاره ات را هل دهند
خیز جانا فکر بد بختیت باش
فکر آن ایام جان سختیت باش
آری آری فکر قسط و فکر وام
قامتم را کرده مثل حرف لام
با چنبن قسط و چنین وام کلان
کی شود حرفی زدن از ساق و ران
لیک جای ساق و ران دلپسند
رفته ام در فکر ران گوسپند
بعد از این باید به فکر نان شوم
فکر جنس بنجل و ارزان شوم
آری آری هاتفی از غیب گفت
"فکر نان بودن به از الفاظ مفت
از غم هجران معشوقه منال
تا ابد معشوقه گردیده عیال
با عیال خود برو جانا بساز
محتوای شعر تو نان و پیاز
سید اسماعیل بهزادی در اتحاد جنوب